دختر کورش
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
همه چی از نوع باحال
اخبار دبیران و ایران
بهترین جک ها
bia 2 *+18
سربازان کوروش
پاتوق boys & girls اسدآباد
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دختر کورش و آدرس dokhtare-korosh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 504
بازدید کل : 21652
تعداد مطالب : 67
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
آتوسا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:پائولو کوئیلو,بودا,خدا, :: 18:46 :: نويسنده : آتوسا

یک روز صبح «بودا» در بین شاگردانش نشسته بود که

مردی به جمع آنان نزدیک شد و پرسید:
- آیا خدا وجود دارد؟
«بودا» پاسخ داد:
- بله، خدا وجود دارد.
بعد از ناهار سروکله‌ی مرد دیگری پیدا شد که پرسید:
- آیا خدا وجود دارد؟
«بودا» پاسخ داد:
- نه، خدا وجود ندارد.
اواخر روز مرد سومی همین سؤال را از «بودا» پرسید.

پاسخ بودا به او چنین بود:
- خودت باید این را برای خودت روشن کنی.
یکی از شاگردان گفت:
- استاد این منطقی نیست. شما چطور می‌توانید به

یک سؤال سه جواب بدهید؟
بودا که به روشن‌بینی رسیده بود، پاسخ داد:
‌- چون آنان سه شخص مختلف بودند و هرکس از راه خودش به خدا می‌رسد:

 عده‌ای با اطمینان، عده‌ای با انکار و عده‌ای با تردید.

پائولو کوئلیو

 
جمعه 13 آبان 1390برچسب:پائولو کوئلیو,waste,, :: 18:5 :: نويسنده : آتوسا

 

        Don't waste your time with explanations: people only hear what they want to hear

 

پائولو کوئلیو

 
شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, :: 17:47 :: نويسنده : آتوسا

چند بار به کسی گفته ایم: مدتی است با فلانی جر و بحث
نکرده ام. یا: هرگز سرما نخورده ام. و ناگهان روز بعد سرما
می خوریم یا با فلانی مشاجره می کنیم؟
پس نتیجه می گیریم: صحبت درباره ی وقایع دلپذیر که
برای ما رخ داده اند بداقبالی می آورد. چنین نیست.
در حقیقت روح جهان همواره در هر مشکلی
به ما نشان می دهد که چه مدتی بدون یک نواختی مشخصی
مانده ایم. می خواهد به ما بگوید که زندگی چگونه تا آن لحظه
سخاوتمند بوده است و اگر با شجاعت از موانع عبور کنیم
همین گونه باقی خواهند ماند. کلمه های مثبت را در
فضا نگاه داریم. آن ها به رشد ما در هر مشکلی کمک می کنند.

اثری از: پائولو کوئلیو

 
پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:پیروزی,بهترین,استعداد,فرصت,شانس, :: 15:55 :: نويسنده : آتوسا

 

اگر به پیروزی ایمان داشته باشی پیروزی نیز به تو

ایمان خواهد یافت. به نام فرصت و برای شانس همه چیز

را به خطر بیانداز و از هر چیزی که تو را به دنیای

رفاه و راحت طلبی سوق می دهد دوری کن. استعداد نعمتی

جهانی است. اما جسارت و جراءت فراوان طلب می کند.

از بهترین بودن بیم نداشته باش.

                           اثری از:پائولو کوئیلو

 
پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 18:58 :: نويسنده : آتوسا

زرافه، ایستاده می زاید، اولین اتفاقی که برای نوزادش می افتد،

این است که از یک ارتفاع تقریبا دو متری سقوط می کند.

با این وجود، وقتی نوزاد سعی می کند روی چهار پا بایستد،

مادرش رفتار عجیبی می کند: لگد آرامی به او می زند و

زرافه ی کوچک دوباره روی زمین می افتد و از برخاستن

منصرف می شود. در این لحظه، مادر دوباره لگدی به او می زند

و مجبورش می کند برخیزد. و این بار دیگر او را به زمین نمی اندازد.

دلیل این رفتار ساده است: اولین درسی که زرافه برای بقا در برابر

موجودات درنده می آموزد، این است که خیلی سریع از جا برخیزد.

رفتار مادر که به ظاهر بی رحمانه می نماید، در این ضرب المثل عرب

معنا می یابد:

((گاهی برای آن که چیزی را خوب یلد بدهیم، لازم است کمی بی رحم باشیم.))

                                                         اثری از:پائولو کوئیلو

 

 

 
پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 18:57 :: نويسنده : آتوسا

در فولکلور آلمان، قصه ای هست که می گوید مردی صبح از خواب

بیدار شد. و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را

دزدیده باشد، برای همین، تمام روز او را تحت نظر گرفت.

متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه

می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ می کند.

آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش

را عوض کند، و نزد قاضی برود و شکایت کند.

اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جا به جا

کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را

زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود،

حرف می زند،و رفتار می کند.

                                            اثری از:پائولو کوئیلو

 

 

 
پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 18:54 :: نويسنده : آتوسا

من و دوستم، در سایهء معبدی، نابینایی را دیدیم.

دوستم گفت: این داناترین مرد جهان است.

نزدیک شدیم و پرسیدم: از کی نابینایید؟

ــ از وقتی زاده شدم.

گفتم: من یک ستاره شناسم.

نابینا پاسخ داد: من نیز.

آن گاه دستش را روی سینه اش گذاشت و گفت: از درون

این جا، همهء خورشیدها و ستارگان را رصد می کنم.

                                  اثری از: جبرال خلیل جبران

 

 
پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 18:53 :: نويسنده : آتوسا

زمانی، مردی را می دیدم که نزدیک اورشلیم می نشست. هربار که از

 

آن جا می گذشتم، همان جا بود. از راهنمایم می پرسیدم او کیست، و

او، خندان، می گفت پیرمرد دیوانهء شوریده ای است.

ــ چه کار می کنید؟

مرد پاسخ داد: به دشت ها می نگرم.

ــ و دیگر چه؟

ــ همین برای درک کردن زندگی کافی نیست؟ چنین پاسخ داد

مردی که دیوانه اش می خواندند.

در جنگ به خاطر پیچیدگی ها زیست می کنیم، و از یاد می بریم

که نگریستن به دشت ها، بیش تر از هر چیز دیگر برای درک خداوند

کافی است.

                               (از دفتر خاطرات ماری هسکل)

 

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:50 :: نويسنده : آتوسا

لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد:

می بایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا،

از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند،تصویرمیکرد.

کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانیش را پیدا کند.

روزی در یک مراسم همسرایی،تصویر کامل مسیح را در چهره ی یکی

از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از

چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.

سه سال گذشت.تابلو شام آخر تقریبا تمام شده بود،اما داوینچی هنوز

برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.کاردینال مسئول کلیسا کم کم

به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند.

نقاش پس از روز ها جستجو،جوان شکسته و ژنده پوش و مستی را

در جوی آبی یافت.به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا

بیاورند،چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت. گدا را که درست

نمی فهمید چه خبر است،به کلیسا آوردند:دستیاران سرپا نگه اش

 داشتند و در همان وضع،داوینچی از خطوط بی تقوایی،گناه و

خود پرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند،نسخه برداری

کرد. وقتی که کارش تمام شد،گدا،که دیگر مستی کمی از سرش

 پریده بود،چشم هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید

با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت:(( من این تابلو را قبلا دیده ام!))

داوینچی با تعجب پرسید:(( کی؟))

ـ سه سال قبل،پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که

در یک گروه همسرایی آواز می خواندم،زندگی پر رویایی داشتم و

هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم!!!

                                             اثری از پائولو کوئیلو                

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : آتوسا

به کرم سبز بیندیش.بیشتر زندگی اش را روی زمین می گذراند.

به پرندگان حسد می ورزد و از سرنوشت و شکل کالبدش خشمگین است.

می اندیشد:من منفورترین موجوداتم"زشت،کریه،و محکوم به خزیدن بر روی زمین.

اما یک روز،مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند.

کرم یکه می خورد...پیش از آن هرگز پیله نساخته.گمان می کند

باید گور خود را بسازد،و آماده مرگ شود.هرچند از زندگی خود تا آن لحظه

نا خشنود است،به خدا شکوه می برد:خدایا،درست زمانی که سر انجام

به همه چیز عادت کردم،اندک چیزی را هم که دارم،از من می گیری.

خود را نومیدانه در پیله حبس می کند و منتظر پایان می ماند.

چند روز بعد،درمیابد که به پروانه ای زیبا تبدیل شده.می تواند

به آسمان پرواز کند و بسیار تحسین اش کنند.از معنای زندگی و برنامه های خدا

شگفت زده است.

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : آتوسا

پس، بسیار مهم است بگذاریم بعضی چیز ها بروند،رهایشان

کنیم،آزادشان کنیم.انسان ها باید درک کنند که هیچ کس با کارت های

 علامت دار بازی نمیکند،گاهی می بریم،گاهی هم می بازیم.منتظر

نباشید چیزی را به شما برگردانند،منتظرنباشید قدر تلاشتان

رابدانند،نبوغتان را کشف کنند،عشقتان را درک کنند.چرخه ها را ببندید.

  نه به خاطر غرور یا بی قابلیتی یا برتری جویی،به خاطر آن که آن چیز

دیگر در زندگی تان جای نمی گیرد.در را ببندید،موسیقی را عوض کنید،

خانه را تمیز کنید،غبارها را بتکانید.دیگر آن نباشید که بودید،و آن کسی

بشوید که هستید.

                                          

    اثری ازپائولوکوئیلو             

 

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:اراده,پائولوکوئلیو,صحبت,, :: 23:29 :: نويسنده : آتوسا

استاد می گوید:

-اراده.این چیزی است که مردم زمان درازی در مورد آن تردید داشتند:"چه کارهایی را به

 خاطر بی ارادگی انجام نداده ایم و چه کارهایی را به خاطر خطرناک بودن آن ها؟"

مثالی در مورد آن چه به اشتباه فقدان اراده پنداشته می شود،"صحبت با بیگانه ها"است.چه

 یک مکالمه،یک برخورد ساده یا یک گفت و گوی عمومی باشد،

به ندرت با بیگانه ها صحبت می کنیم.

و همیشه می گوییم،این طور بهتر است.بدین ترتیب،در پایان نه یاری رسانیم و نه زندگی

یاریمان می کند.این فاصله،مارا مهم و با اعتماد به نفس می نمایاند.اما در حقیقت،مانع

 آن می شویم که آوای فرشته مان از راه واژه های دیگران تجلی یابد.

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : آتوسا

در دوران شورش به دنیا آمده ایم. خود را با شور و شیفتگی

وقف این می کنیم،زندگی و جوانی مان را به خطر می اندازیم،

و ناگهان می ترسیم: خستگی، یکنواختی، تردید نسبت به

توانایی های شخصی. دوستان دیگر را می بینیم که دست از

مقاومت می کشند. ناچاریم به انزوا و غافلگیری هایی سرشار

از پیچ و خم های ناشناخته، و ناگزیریم به این که پس از هر

سکندری، یاوری نداشته باشیم، و سرانجام از خود می پرسیم

آیا به زحمتش می ارزد؟

ارزش ادامه دارد. و ادامه می دهیم، هر چند می دانیم روح ما،

هر چند ابدی، اینک اسیر تور زمان است، با فرصت ها و

محدودیت هایش. تا آن گاه که ممکن باشد، می کوشیم خود

را از این تور رها کنیم ، و آن گاه که دیگر ممکن نباشد ،

 باز می گردیم به سر گذشتی که برای ما باز گفته اند،

اما مبارزه هایمان را همچنان در خاطر نگاه می داریم،

و اگر شرایط باز مساعدشود، آماده ی آغاز دوباره نبرد

 خواهیم بود. آمین

 

 

                    اثری از:پائولو کوئیلو

 

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : آتوسا

این تصور که عشق خوشبختی می آورد، اختراع مدرنی است

 

که در پایان قرن هفدهم به وجود آمده. از قرن هفدهم به بعد،

این اعتقاد را به مردم می آموزند که عشق باید تا ابد دوام داشته

باشد و ازدواج بهترین مکان برای تحقق عشق است. در گذشته

این قدرها نسبت به دوام شور و عشق خوش بین  نبودند. داستان

رومئو و ژولیت اصلا شاد نیست، یک تراژدی است. در دهه های

اخیر، روز به روز بیشتر از ازدواج توقع دارند که راهی باشد برای

تحقق خویشتن. دروغ و ناشادی در کنار هم رشد کرده است.

             

                                       اثری از: پائولو کوئیلو

 

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : آتوسا

در قصه ای قدیمی آمده است که وقتی حضرت عیسی

روی صلیب درگذشت بی درنگ به دوزخ رفت تا گناه کاران

را نجات دهد.

شیطان بسیار ناراحت شد و گفت :

- دیگر در این دنیا کاری ندارم . از حالا به بعد ، همه تبه کارها و

 خلاف کارها و گناه کارها و بی ایمان ها ، همه یکراست به

بهشت می روند !

عیسی به شیطان بیچاره نگاه کرد و خندید :

- ناراحت نباش . تمام آنهائی که خودشان را بسیار با تقوا

می دانند و تمام عمرشان کسانی را که به حرف های من

 عمل نمی کنند محکوم می کنند ، به این جا می آیند .

چند قرن صبر کن تا ببینی که دوزخ پُرتر از همیشه می شود !

 

                                       اثری از: پائولو کوئیلو

 

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد